امروز با صائب تبریزی: چون باد صبح ، رزق من از بوی گل بُود

ای شمع طور از آتش حسنت زبانه‌ای
عالم به دور زلف تو زنجیرخانه‌ای
 
شد سبز و خوشه کرد و به خرمن کشید رخت
زین بیشتر چگونه کند سعی، دانه‌ای؟
 
از هر ستاره چشم بدی در کمین ماست
با صدهزار تیر چه سازد نشانه‌ای؟
 
چون سر برون برد به سلامت سپند ما؟
زین بحر آتشین که ندارد کرانه‌ای
 
چون باد صبح رزق من از بوی گل بود
مرغ قفس نیم که بسازم به دانه‌ای
 
عاشق کسی بود که درین دشت آتشین
پروانه‌وار خوش نکند آشیانه‌ای
 
ناف مرا به نغمهٔ عشرت بریده‌اند
چون نی نمی‌زنم نفس بی‌ترانه‌ای
 
صائب فسرده‌ایم، بیا در میان فکن
از قول مولوی غزل عاشقانه‌ای

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا